این روزها میگذره با تمام خوب و بدی هاش...

میگذره با همه قشنگی و زشتی هاش...

شباشم میگذره...

با همه تنهایی هاش...

با همه دلتنگیهاش...

یه روزی صدای قهقهه ی خنده مون تا آسمون می رسید...

یه روزی صدای گریه مونو با ریتم دوش آب حموم تنظیم میکردیم...

تا کسی صداشو نشنوه...

یه روز خوشحالشون کردیم...

یه روز ناراحتمون کردن...

یه روز حسرت داشتیم...

یه روز آرزو به دلمون گذاشتن...

میدونم مثل منم یه شبایی داشتین که از دست خدا هم کاری برنیامد...

 



تاريخ : جمعه 26 تير 1394برچسب:, | 13:25 | نويسنده : parmis |

میدونی...

دلم تنگ شده برا اینکه یه آشنا یه صمیمی یه رفیق دنج و قدیمی بازم بیاد اینجا تو خلوت من

نوشته هامو بخونه

نظر بذاره

تا باز دلم پر بکشه به سمتش

نفس عمییییق بکشم

و ششهامو پر کنم از هوای عشق اون

دلم خیلی براش تنگه

هر جا هست سلامت باشه

خیلی دوستش دارم

خیلییییی

خجالتی

 



تاريخ : یک شنبه 21 تير 1394برچسب:, | 20:25 | نويسنده : parmis |

نمیدونی از اولین آدما چقدر از نبود تو ترسوندنم

یه دنیا می گفتن دلش با تو نیست

یه دنیا کناز تو سوزوندنم

با این که خیلی بد شنیدم ازت

ولی نخواستم یکیشو باور کنم

می خواستم به هر شکلی هست

قلبتو به این احساسی که هست بهتر کنم

خواهش نمی کنم تو بی رحم تر نشو

عبور نکن ازم از این بد تر نشو

این ساده رفتنت عین شکنجمه

منفور نکن منو تو چشمای همه

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 21 تير 1394برچسب:, | 20:10 | نويسنده : parmis |

دو روزه بد حالم بده

خیلی داغونم

دلم میخواد فقط اشک بریزم

حوصله خودمم ندارم

دوست دارم تنها باشم و بنویسم

خسته شدم از سوءتفاهما

از خنده هایی که پشتش یه بغض نشسته

دلم تنگه

تنگ تنگ

غصه مه

میدونی زندگی تو زمونه ای که همه ادعای فهمشون میشه و خیلی کم می فهمن سخته تحمل ناپذیره

انقدر عرصه بهت تنگ باشه که دوست داشته باشی جامه بر تن بدری

همش منتظر یه روز خوب باشی اما نرسه اون روز

تلاشم بکنی اما چیزی نشه

تو و سکون

تو و رکود

تو و ایستا

...

چرا حوصله خودمم ندارم

چرا بغضم نمی ترکه

تو گلوم جا خوش کرده

میخوام برم

یه جای دور

خودم باشم و خودم

از آدمایی که منو میشناختن

فقط بی محبتی دیدم

کسانی که فکر مسمومشونو میخواستن بهم تحمیل کنن

کسانی که خنده ها و شوخی هاشون پا گذاشتن روی هنجارام بود

باز وقتشه تو لاک تنهاییم فرو برم

نیاز دارم به تنهایی

نه بودن در کنار کسانی که همه چیز براشون مهمه جز من

حتی جزء نیستم تو کل زندگیشون

همیشه سعی کردم حتی به اندازه ذره ای اطرافیانم رو شاد کنم و راضی

اما...

این نیز بگذرد

 



تاريخ : چهار شنبه 13 خرداد 1394برچسب:, | 14:16 | نويسنده : parmis |

 



تاريخ : شنبه 12 ارديبهشت 1394برچسب:, | 16:32 | نويسنده : parmis |

اگر انسانها می دانستند

فرصت با هم بودنشان چقدر محدود است

نامحدود یکدیگر را دوست می داشتند



تاريخ : شنبه 12 ارديبهشت 1394برچسب:, | 15:38 | نويسنده : parmis |



تاريخ : شنبه 12 ارديبهشت 1394برچسب:, | 15:25 | نويسنده : parmis |

گاهی دورت خیلی شلوغه اما تو دلت یه کنج خلوتو میخواد

بشینی و زانوتو بغل کنی و سرتو بذاری روشو به رو به روت خیره بشی و بری تو فکر

انقدر غرق افکارت بشی که اصلا به گذشت زمان و اتفاقاتی که پیرامونت می افته توجه نکنی

فقط خودت باشی و خود خودت

اونجاس که به تنهاییت پی میبری

به نقش افراد دو رو برت

از مامان بابا گرفته و خواهر برادر و بقیه منتسبین

که واقعا چه نقشی در زندگیت بازی میکنن و تو چه نقشی برای اونا

به این که شاید اگه نبودی یا دور بودی شاید محبوب تر بودی

به اینکه واقعا دوستانی که خیلی از وقتتو در روز و هفته و ماه و سال بهشون اختصاص میدی آیا شایستگیشو دارن

جنبه اینهمه دوست داشتنو دارن

لیاقت این همه فکر کردن بهشون رو دارن

ارزش اینهمه انرژی گذاشتن و شاد کردن و حرف زدن و به حرف دلشون گوش کردنو دارن

وقتی که میذاری

محبتی که خرج میکنی

تلاشی که برای رضایتشون میکنی

اونام برا تو همچین کاری رو میکنن

هستن دلی

حداقل خودت میدونی که اگه 100 در 100 دوستشون داری این 100 یه صده واقعیه و بی غل و غش

اونا چی

اینجورین

نمیدونی

یعنی از بارخورد کارشون همچین چیزی نمیگیری

خسته میشی

ناراحت میشی

دلت می شکنه

بغض میکنی

اشک گرم از کناره گونه ت غلت میخوره میاد پایین

پشیمون میشی از همه این کارا

میگی ولشون کن

دوست کیه که بخواد وفا کنه

هر کدوم موقع نیازاومدن و به وقت رفع نیاز رفتن

انسانن و این خصوصیت یه انسانه نمیشه خرده گرفت

یهو تو این فکرا هستی که یاد چند خاطره از همون دوستان که یه روزی فقط با حرفای تو آروم میشدن

با جوکای تو میخندیدن

و با پیشنهادای تو متنبه می شدن می افتی

و تنها دلسوزشون تو رو میدونستن

اینا همونا بودن که بعد از مدتها دیگه تو رو نمیشناختن

خیلی سرد برخورد میکردن

مثل یه غریبه

اینه اون خصوصیات انسانی

پس دل به آدما نبند

حتی مهربونترین آدما برات مهربون نمی مونن

یه زن و شوهر که همه هستی شونو برا هم میدن موقع دلخوری حاضرن سر به تن طرف مقابلشون نمونه

اینا که فقط دوستن

نمیدونم چطوریه چه ضربه هایی که از رفیق نمیخوریم اما بازم از رو نمیریم

بازم اعتماد میکنیم

بازم وقت میذاریم

بازم دل و جون میدیم برا رفیق

کاش ارزششو داشته باشن

درصد زیادیشون ندارن

خیلیا از طرز برخوردم دچار سوءتفاهم شدن

فکر میکردن اگه محبتی هست پشتش نیازیه

پشتش هدفیه

پشتش خواسته ای هست

اما من بدون هدف محبت کردم

دوستی کردم

حتی عشق ورزیدم

عشقی که به طور قطع لیاقتی در طرف مقابلم نبود

بیاییم یاد بگیریم اگه توجهی بمون میشه در پسش یه هدف شوم نیست

اگه دوستمون دارن به خاطر چیزی نیست

منو به خاطر خودم و صفای دلم دوست دارن نه چیز دیگه

یاد بگیریم آبرو دیگرانو دستمایه خنده خودمون قرار ندیم

طرف سالها با خون دل ذره ذره آبرو جمع کرده یه لحظه سالها زحمتش رو به باد فنا ندیم

برا رسیدین به هدفمون از روی افراد رد نشیم

اگه میخوام به فلان خواسته م برسم ...

بعضی وقتا زندگی پاشو بدجور رو خرخره آدم فشار میده

از ته دل میخواد که تو رو تسلیم کنه و تو چاره ای جز متابعت نداری

هیچی نمیتونی بگی جز اینکه خیره تو چشاش زل بزنی و فقط همینطور نگاهش کنی

دلم شکست از دست یکی

یکی که شاید اونو به خاطر خودش دوست دارم

دوستش دارما

خیلیییییییی

میشه از خنده هام

مهربونیام

بعضی وقتا کل کل کردنام

و اذیت کردنام که هرچی بیشتر اذیت کنم

نق بزنم

بیشترم دوستش دارم

آره از دست همون

که با بی تفاوتی هاش

بی حوصلگی هاش

دیگه خسته م کرده

میدونی جواب جون جونه و جواب مرگ مرگ

اون جواب خنده ها و محبتا و یکدلی و یک رنگی ها رو با بی تفاوتی میده

این نشون دهنده اهمیت ندادنه 

بده یکی برای تو از خیلی مرزا بگذره

مرزا و هنجارا و ارزشهایی که تو زندگی بشون پایبنده اما به خاطر تو

به خاطر یه لحظه شاد کردنت و خندوندنت و حس رضایتت پا رو اون هنجارا بذاره و تو جوابش رو با بی تفاوتی بدی

بی حالی و استیصال یک روز

یک هفته

یک ماه

یک سال

نه دائم

هر کس آستانه صبری داره

اون که صبور بود ایوب پیامبر بود

توقع صبر تو جامعه پر از استرس امروز خیلی توقع زیادیه

این چیزا عمر رفاقتو کم و کمتر میکنه

رنگ از روش کم کم می پره

کوره محبتو با ری اکشنای به جا و به اندازه گرم نگه دارین

که وقتی سرد بشه هر چقدرم که بدمید چون به خاموشی گراییده

سرد و سرد تر میشه

یادگیریم حتی تو این سن هنوز خوبه

و جمله همینیم که هستم رو منم یادش میگیرم و بهش میخوای بخواه نمیخوای نخواه رو اضافه میکنم

...

منم سرد میشم

بی تفاوت میشم

درست مثل یخ

جالبه هیچ کس تحمل اینو نداره شخصی درست مثل خودش رفتار کنه

مامانم همیشه میگه خوبه آدما قابل عزت باشن

پس عزتت رو به اندازه ارج بهش بذار و نابودش نکن

از آغاز کلام تا به انتها دلخوریم از چند نفر بود نه یه نفر

خداییش بعضیا خیلی نارفیقن

دلم میخواد آرزو کنم مثل خودشون سرشون بیاد

اما باز میگم ولش کن

یکی هم هست که یه دووونه س

عاشقشم دیوانه وار

واقعا دوسته به معنای واقعی

خدایا ازم نگیرش

...

 

 

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 4 ارديبهشت 1394برچسب:, | 15:19 | نويسنده : parmis |

 

اگر سهمی از فردا داشتم...

که هیچ...

اما اگر فردا سهم من نبود...

به یاد این همه سادگی...

یک یادش بخیر ساده...

از سهم خودت برایم کنار بگذار...

تا تلافی کرده باشی امروزی را که...

تمام سهمم را برای دلتنگیت کنار گذاشتم...



تاريخ : یک شنبه 30 فروردين 1394برچسب:, | 19:42 | نويسنده : parmis |

به زبانی که توان گفت تو را می گویم

به زمانی که توان رفت تو را میجویم

جمله ها قاصر و عاجز ز بیانند ولـی..

تبریک تولد به زمان خوشیت میگویند.  

شب میلاد تو ای دوست برای دل ما....

شب میلاد همه خوبی هاست...

تولد بهترین و عزیزترین رفیقم مبارک..



تاريخ : پنج شنبه 27 فروردين 1394برچسب:, | 11:32 | نويسنده : پری |

خوب بودن خود را منوط بر خوب بودن دیگران نکنیم. 

بد بودن خود را به علت بد بودن دیگران توجیه نکنیم.

مشک را گفتند : تو را یک عیب هست.

با هر که نشینی از بوی خوشت به او دهی.

گفت : زیرا که ننگرم با کی ام ؛ به آن نگرم که من کی ام.



تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 17:59 | نويسنده : پری |

برای دقیقه های سرد چای دم کن
 
در فنجان ثانیه های تلخ شکر بریز

شاید لحظه های دلخوشی آنقدر نباشد

که فرصت حتی یک تبسم را به نگاهمان وصله بزنند


تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 17:57 | نويسنده : پری |

در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم و نگران بودم

تا اینکه آنها را تجربه کردم وحالا ترسی از آنها ندارم:

از تنهایی میترسیدم، تا اینکه یاد گرفتم

خود را دوست بدارم.

از شکست میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم

تلاش نکردن یعنی شکست.

ازنفرت مردم میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم

بهرحال هر کسی نظری دارد.

از سرنوشت میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم

من ، توانِ تغییر آن را دارم.

از گذشته میترسیدم تا اینکه فهمیدم

گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد.

و بالاخره از تغییر میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم

حتی زیباترین پروانه ها هم باید قبل از پرواز کرم باشند

و تغییر آنها را زیبا میکند!!!



تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 17:53 | نويسنده : پری |

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﯿﭻ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﺸﻮ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ ﻧﮑﻦ ،

ﺣﺘﯽﻋﺰﯾﺰﺗﺮﯾﻨﺖ !

ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﻞ ﺑﺰﻧﯽ

ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﻪ ﮐﺮﻡ ﺗﻮﺵ ﭘﯿﺪﺍﻣﯿﮑﻨﯽ ....



تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 17:44 | نويسنده : پری |

یاد بگیریم... از محبت دیشب پدر نگوییم

درحضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است...

یاد بگیریم... گر به وصال عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت

کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم،

شاید امروز صبح کسی در فراق عشقش چشم گشوده باشد..

یاد بگیریم... اگر روزی از خنده ی فرزندمان به وجد آمدیم،

شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم نه وصف خنده اش را درجمع...

شاید کسی در حسرتش روز میگذراند...

یاد بگیریم... آهسته تر بخندیم،

شاید کسی غمی پنهان دارد که فقط خدا میداند...

یاد بگیریم...''' ترحم ناشیانه، به درد های غریبه ای نکنیم ،

شاید همان حوالی کسی از آن درد دلشکسته است...



تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 17:42 | نويسنده : پری |

قلبت را آرام کن..
یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت…
نگاه کن به اطرافت…
به خوشبختى هایت…
به کسانی که میدانی دوستت دارند…
به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…
و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…
گاهی یک جای دنج انتخاب کن…
گاهی یک جای شلوغ…
آرامش را در هر دو پیدا کن…
هم درکنار شلوغی آدم ها…
هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها…
دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…
باران را بی چتر بشناس…
خوشحالی را فریاد بزن…
و بدان که تو" بهترینى"



تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 17:4 | نويسنده : پری |

دیروز را نمیدانستیم و امروز شد ،
امروزمان تمام نشده فردا میشود !
فردا را به خیر و دیروز را به گذشته بسپاریم ،
تا امروزمان امروز است زندگی کنیم.



تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 17:1 | نويسنده : پری |

غـم هـا ارزش جنـگیــدن نــدارنــد !
رهــایـشــان کنیـــد
غـم هــا آنـقــدر خـستـــه انــــد،
که بـا کمتــریــن بی تــــوجـهی،
از پــای در می آیـنـــد
پس بــرای شـادی بغـل بـاز کنیــد،
و بــا امیـــد زنــدگی کنیــد …!



تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 16:55 | نويسنده : پری |

گر من از عشق غزالى غزلى ساخته ام

شيوه ى تازه اى از مبتذلى ساخته ام

گر چو چشمش به سپيدى زده ام نقش سياه

چون نگاهش غزل بی بدلى ساخته ام

شكوه در مذهب درويش حرامست ولى

با چه ياران دغا و دغلى ساخته ام

ادب از بي ادب آموز كه لقمان گويد

از عمل سوخته ژس العملى ساخته ام

 می چرانم به غزل چشم غزالان وطن

مرتعى سبز به دامان تلى ساخته ام

 شهريار از سخن خلق نيابم خللى

كه بناى سخن بی خللى ساخته ام

 



تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 16:38 | نويسنده : پری |

دلم گرفته

دلم عجيب گرفته است

و هيچ چيز

نه اين دقايق خوشبو ،

که روي شاخه ی نارنج

می شود خاموش

نه اين صداقت حرفي ، 

که در سکوت ميان دو برگ

اين گل شب بوست

نه هيچ چيز مرا ازهجوم خالی اطراف

نمی رهاند

و فکر مي کنم

که اين ترنم موزون حزن تا به ابد

شنيده خواهد شد

"سهراب سپهری"



تاريخ : چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, | 16:34 | نويسنده : پری |